وقت، در حقیقت همان عمر انسانی است که لحظات و دقایق آن به صورتهای مختلف سپری می شود. بدیهی است عمر وبهتر بهره گرفتن از آن ، تنها سرمایه ای است که در اختیار انسان قرار گرفته و آنچه ارزش واقعی یک انسان کامل را تعیین می کند ، صرف کردن به موقع این سرمایه ی مهم است . و همین لحظات و دقایق زودگذرو ارزشمند است که سرنوشت...
ادامه مطلب ...اگر تصمیم پیگیری کاری را ندارید، نگویید که آن را انـجـام خواهید داد. اعتبار..............
ادامه مطلب ...گاهی خندیدن آنقدر برای انسان عادی میشود که فراموش میکنیم، چقدر شگفتآور است. آیا تا به حال به این مساله فکر کردهاید که خنده چقدر میتواند در کنش و واکنش بدن سودمند باشد و آیا میدانید در هنگام خندیدن در بدن چه اتفاقی رخ میدهد؟............
در یک سحرگاه سرد ماه ژانویه، مردی وارد ایستگاه متروی واشینگتن دی سی شد و شروع به نواختن ویلون کرد.
این مرد در عرض ۴۵ دقیقه، شش قطعه ازبهترین قطعات باخ را نواخت. از آنجا که شلوغ ترین ساعات صبح بود، هزاران نفر برای رفتن به سر کارهایشان به سمت مترو هجوم آورده بودند.
سه
دقیقه گذشته بود که مرد میانسالی متوجه نوازنده شد. از سرعت قدمهایش کاست
و چند ثانیهای توقف کرد، بعد با عجله به سمت مقصد خود براه افتاد.
یک
دقیقه بعد، ویلونزن اولین انعام خود را دریافت کرد. خانمی بیآنکه توقف
کند یک اسکناس یک دلاری به درون کاسهاش انداخت و با عجله براه خود ادامه
داد.
چند دقیقه بعد، مردی در حالیکه گوش به موسیقی سپرده بود، به
دیوار پشت سر تکیه داد، ولی ناگاهان نگاهی به ساعت خود انداخت وبا عجله
از صحنه دور شد،
کسی که بیش از همه به ویلون زن توجه نشان داد،
کودک سه سالهای بود که مادرش با عجله و کشان کشان بهمراه می برد. کودک
یک لحظه ایستاد و به تماشای ویلونزن پرداخت، مادر محکم تر کشید وکودک در
حالیکه همچنان نگاهش به ویلونزن بود، بهمراه مادر براه افتاد، این صحنه،
توسط چندین کودک دیگرنیز به همان ترتیب تکرار شد، و والدینشان بلا استثنا
برای بردنشان به زور متوسل شدند.
در طول مدت ۴۵ دقیقهای که
ویلونزن می نواخت، تنها شش نفر، اندکی توقف کردند. بیست نفر انعام دادند،
بیآنکه مکثی کرده باشند، و سی و دو دلار عاید ویلونزن شد. وقتیکه
ویلونزن از نواختن دست کشید و سکوت بر همه جا حاکم شد، نه کسی متوجه شد.
نه کسی تشویق کرد، ونه کسی او را شناخت.
هیچکس نمیدانست که این ویلونزن همان (جاشوا بل
) یکی از بهترین موسیقیدانان جهان است، و نوازندهی یکی از پیچیدهترین
فطعات نوشته شده برای ویلون به ارزش سه ونیم میلیون دلار، میباشد.
جاشوا بل، دو روز قبل از نواختن در سالن مترو، در یکی از تاتر های شهر بوستون، برنامهای اجرا کرده بود که تمام بلیط هایش پیشفروش شده بود، وقیمت متوسط هر بلیط یکصد دلار بود.
این یک داستان حقیقی است،نواختن جاشوا بل در ایستگاه مترو توسط واشینگتنپست ترتیب داده شده بود، وبخشی از تحقیقات اجتماعی برای سنجش توان شناسایی، سلیقه و الوویت های مردم بود.
نتیجه:
آیا ما در شزایط معمولی وساعات نامناسب، قادر به مشاهده ودرک زیبایی
هستیم؟ لحظهای برای قدردانی از آن توقف میکنیم؟ آیا نبوغ وشگرد ها را
در یک شرایط غیر منتظره میتوانیم شناسایی کنیم؟
یکی از نتایج ممکن این آزمایش میتواند این باشد،
اگر ما لحظهای
فارغ نیستیم که توقف کنیم و به یکی از بهترین موسیقیدانان جهان که در حال
نواختن یکی از بهترین قطعات نوشته شده برای ویلون، است، گوش فرا دهیم ،چه
چیز های دیگری را داریم از دست میدهیم؟
خدا زمین را مدور آفرید تا به انسان بگوید :
همان لحظه ای که تصور میکنی به آخر دنیا رسیده ای ؛ درست در نقطه آغاز هستی.
بیشتر ما یاد گرفته ایم که مدام در پی چیز بعدی و بعدی و بعدی باشیم و خود را متقاعد کرده ایم که شادی ما فقط در مقصد مطلوبمان قرار دارد. خودمان را در چرخه پایان ناپذیر خواستن و انتظار کشیدن گرفتار کرده ایم.
وقتی برای خوشحال بودن و برای تجربه خوشی و نشاط و موفقیت در انتظار " آن روز که ..." هستیم ، در توهمی زندگی میکنیم که............... ادامه مطلب ...قدرت اندیشه
پیرمردی تنها در مینه سوتا زندگی می کرد . او می خواست
مزرعه سیب زمینی اش راشخم بزند اما این کار خیلی سختی بود . تنها پسرش که
می توانست به او کمک کند در زندان بود . پیرمرد نامه ای برای پسرش نوشت و
وضعیت را برای او توضیح داد : پسرعزیزم من حال خوشی ندارم چون امسال
نخواهم توانست سیب زمینی بکارم . من نمی خواهم این مزرعه را از دست بدهم،
چون مادرت همیشه زمان کاشت محصول را دوست داشت من برای کار مزرعه خیلی پیر
شده ام. اگر تو اینجا بودی تمام مشکلات من حل می شد. من می دانم که اگر تو
اینجا بودی مزرعه را برای من شخم می زدی . دوستدار تو پدر پیرمرد این
تلگراف را دریافت کرد : پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا
اسلحه پنهان کرده ام . 4 صبح فردا 12 نفر از مأموران اف بی آی و افسران
پلیس محلی دیده شدند , و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اینکه اسلحه ای پیدا
کنند . پیرمرد بهت زده نامه دیگری به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی
افتاده و می خواهد چه کند ؟ پسرش پاسخ داد : پدر برو و سیب زمینی هایت را
بکار، این بهترین کاری بود که از اینجا می توانستم برایت انجام بدهم
پس:
هیچ مانعی در دنیا وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان تصمیم به انجام کاری بگیرید می توانید آن را انجام بدهید
مانع ذهن است . نه اینکه شما یا یک فرد، کجا هستید
با هر تصمیمی تغییری تازه در زندگی اغاز میکنید
اگر از این رنگ متنفرید میتواند نشانگر این موضوع باشد که...
اعتقادات ما اعمال افکار و احساسات ما را شکل میدهد
قانون زندگی , قانون باور است
هر کس از قدرت انتخاب برخوردار است پس سلامتی و شادی را انتخاب کنید
ترس را از خود بران و با خود بگو من با نیروی شعور خود قدرت انجام هر کاری را دارم
چنانچه نیک اندیش باشید خیر و خوشی به دنبالش خواهد امد
شما تبدیل به همان چیزی می شوید که بیشتر در مورد آن فکر می کنید